با عشق این قصه شروع میشهاون جا که عطر یاس میپیچهمن مردمی رو میشناسم کهدنیا کنار عشقشون هیچه
آتشفشان تو قلب مرداشهکوهن که سر به زیر و آرومنمن رشته کوهایی رو میشناسمکه از ته دنیام معلومن
مشق شهادت میکنن مردای این خاکاز روی دست و بازوی سقای بی دستیه نخل بی سر سوخته تو خون و آتیشهرجای این خونه چراغ روشنی هست
هیشکی ندیده قبل این مردم سپیدارشال دلیری و سلحشوری ببندهاین جنگل افرا یه عمره نذر کردهوقت تبر خوردن میون خون بخنده
کل عشیره باز پا میشنوقتی که جنگ و خون به پا میشهکل قبیله کوه میپوشنهر مرد هم سنگ دلا میشه
وقتی برای عشق میجنگنرنگ سفر میگیره دنیاشونبا موج و طوفان هم قسم میشنپای قطارای فشنگاشونپای قطارای فشنگاشون …
عطری که توی شهر پیچیدهبا باد از آزادگی گفتهوقتی که فتح عشق نزدیکهپرچم به دست باد میوفته
هرجا یکی عاشق بشه اونجابازار جنگ و عشق و خون میشهعطر گلای یاس میپیچهاونجا که لاله واژگون میشه
اونجا که لاله واژگون میشه ...